چشمهای بارانی
آری... بی گمان پیشتر از اینها مرده بودیم اگر عشق نبود
کنار دریا که می نشینم و گوش به نجوای موج ها می سپارم وجودم پر می شود از شوق. چه کسی می تواند این همه زلالی را ببیند و بی تاب نشود.؟ دریا به من آموخت که زندگی جز تپیدن و برخاستن نیست. رشته رودهایی که به دریا می ریزد، به ما می گوید اگر گام برداری مقصد دور نیست. خوش به حال صخره هایی که ریشه هایشان از دریا آب می خورد. دریا تحفه اش را از کسی دریغ نمی کند ماهیگیران به شوق آن پارو می زنند و ملوانان چشم به بخشش آسمانی دوخته اند همه حالات دریا دیدنی است حتی وقتی پیشانی اش چین بر می دارد و لب هایش از تلخی کف می کند. آشوب دریا، یعنی خیزش ابرهای بهارآور و سکوت دریا یعنی آشتی و مهربانی. یعنی نثار همه پاکی ها و زلالی ها به دل هایی که از اهالی بارانند. دریا یعنی زندگی جریان دارد.
نظرات شما عزیزان:
که مرا بر باد داد
من و تو دیگر
ما نمی شویم
قالب رايگان وبلاگ پيجك دات نت |